دیوونه دیوونه . دیوونه
یذره به فکر خودت باش احمق
زنگ عربی نفهمیدم چی شد اصلا. دو سه بارم اخطار گرفتم
چرا قرصاتو نخورده بودی
عذاب وجدان داشتم که چرا انقدر اذیتت کردم
یه ساعت و نیم تمام فقط ذکر میگفتم. خانوم «ر» هم فهمید حالم چندان خوش نیست
+فقط میتونم بگم خداروشکر که از اون حالت در اومدی. از چهرت مشخص بود اون لبخندو الکی و بزور میزدی. حس میکنم بهتره بهت پیام ندم
++ دیوونه شدم اصلا. الکی مثلا تو اینجا رو میبینی هه
همه یکی یکی دارن میرن
اون از ادی که البته هنوز هست
اون از آقا«ب»
اون از اسی جونم که همه چیزم فدای یه تار موش:( بی خبرم رفت بابا نمیگی نگران میشم
اون از مبینا جون
اون از ویستا و آقا رامتین
اون از .
اون از اری جون
اون از چند نفر دیگه که اسم نمیبرم
بابا نرین دیگه
میدونم فشار روتونه ولی نرین
کم کاری کنین ولی نرین
کم بیاین ولی نرین
دلم میگیره خب
به کی بگم حالم بده. به کی بگم عطسه حالش بده
عطسه داغون شده. عطسه هیچکسو نداره
عطسه کیه؟؟ میشناسین؟؟
این عطسست همونی که دیگه گسسته از همچی گسسته داغون شده دیگه تحمل نداره طاقت هیچی نداره هیچی نمیخواد کسی که خسته شده دیگه هیچی جلوشو نمیگیره
چرا اینجام چرا وبلاگ خودم نیستم
نمیخوام اونجا باشم اونجا پر بوده از انرژی مثبت دوست ندارم یهو خرابش کنم وقتی انرژی منفی بره توش دیگه بیرون نمیاد
امروز تا حدی داغان(همون داغون خودمون) بودم که یهویی 7 تا قرصو با هم خوردم اونم قرصای قوی در حالی که ناشتا بودم
حالا اولش که حالم بهم میخورد بعدشم که کلا از هوش رفتم. یعنی خدا به دادم رسید
الان پیش خودتون میگین این روانیه یا هر چیز دیگه ای. ولی اگه یذره موقعیتمو میدونستین درکم میکردین
توی وب اصلیم هیچی نمیگم هیچی
ولی خب باید از بهار جان یه عذرخواهی بکنم(گرچه اینجا رو نمیبینه) «مهربون قول داده بودم امروز پست بزارم ولی خب ببخشید نمیتونم متاسفم. توی این اوضاع احوال اصلا حوصله نوشتن پست خوب و پرانرژی رو ندارم»
اینجا رو پر میکنم از انرژی منفی واسه خالی شدنم و اونجا رو میذارم واسه بقیه که انرژی بگیرن
درباره این سایت